سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تعداد بازدید :  
تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/6/1

93b9c5625a5ed907983354b117741e19-425


سوار تاکسی بین شهری شدم
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…!جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!
اما خبری از پول نبود…

به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!

گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!!
یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت
و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت …

خدای من!
من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …
فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …
خدایا ما رو می رسونی؟؟؟

یا همین جا وسط این« بیابان سردرگمی» پیاده مون میکنی؟؟؟!

یا سَریعَ الرِّضا اِغْفِرْ لِمَنْ لا یَمْلِکُ إلاّ الدُّعاءَ ....

 یا نُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِی الظُّلَمِ...

اى که از بندگانت بسیار زود راضى میشوى ببخش بر بنده‏ اى که بجز دعا و تضرع به درگاهت مالک چیزى نیست

 اى نور دلهاى وحشت زده در ظلمات




ارسال توسط روح الله حسنی